رضوان

یه کم تماشا ... یه کم تفکر ... یه کم همت

رضوان

یه کم تماشا ... یه کم تفکر ... یه کم همت

پدرم روضه ی رضوان به دو گندم بفروخت

ناخلف باشم اگر من نفروشم به جویی


مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
نویسندگان

یکی از اصحاب امیرالمومنین (ع) گویا در بصره بوده . یک ناصبی همسایه اش بود و هی جسارت به امیرالمومنین میکرد ، جسارت به حسین (ع) میکرد . به ناصبی گفت انقدر به آقای مظلوم من جسارت نکنید ، میرم نجف و شکایتتو میکنما؟؟!! ناصبی گفت : هر کاری میخوای بکن ، اینها دروغ هستند.
در یکی از سفرها این صحابه امیرالمومنین (ع) مختص برای نفری همسایه ش میره نجف . میره خدمت امیرالمومنین (ع) شکایت که یک حالت استراحت و خواب بهش دست میده . داخل حرم در حالت رویا ، امیرالمومنین (ع) رو میبینه که بهش میگه : اومدی چه کار بکنی؟ اومدم شکایت همسایه مو بکنم که به شما و بچه های شما جسارت میکنه .
امیرالمومنین (ع) گفتند : نه ! اونو در این حرم نفرین نکنی ها . گفت : چرا؟ . چون به گردن ما حق دارد.

صحابه گفت : عجب ! ناصبی به گردن شما حق دارد؟ چه حقی ؟ چطور؟ / امیر المومنین (ع) فرمود : روزی از کنار فرات عبور میکرد و گفت شنیدم بچه ی پیفمبر را کنار این آب تشنه سر بریدند . نمیدونم راست باشد یا دروغ ! اگر دروغ باشد که هیچ ، اگر راست باشد ، خیلی نامرد هستیند . همین ابراز نامردی به دشمنان حسین به گردن ما حق پیدا میکند .وقتی برگشت ، ناصبی گفت : نفرین کردی ؟ صحابه گفت : نه ! ناصبی گفت چرا؟ و صحابه ماجرا را برای ناصبی تعریف کرد.ناصبی شروع کرد به گریه و گفت این واقعه برای سالهای قبل است . من یک لحظه یاد قیام امام حسین شما افتادم ، گفتم اگر دروغ میگویند که اینها همه دروغگو هستند ؛ اگر راست میگویند طرف مقابل خیلی نامرد است ، یک کف دست آب هم میخورد و بعد میکشتنش .
و ناصبی اسلام آورد.

  • همت

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی