رضوان

یه کم تماشا ... یه کم تفکر ... یه کم همت

رضوان

یه کم تماشا ... یه کم تفکر ... یه کم همت

پدرم روضه ی رضوان به دو گندم بفروخت

ناخلف باشم اگر من نفروشم به جویی


مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
نویسندگان
جمعه, ۳۱ خرداد ۱۳۹۲، ۰۵:۰۱ ب.ظ

یه خاطره

چند ماه پیش تو دانشکده، با دوستم رفته بودیم وضو خونه.

وضو گرفتیم و من منتظر شدم تا جلوی آینه به خودش برسه و بریم.

به شوخی بهش گفتم: می دونی فرق من و تو چیه؟!

گفت: چی؟

گفتم تو باید حتما آرایش کنی تا خوشگل بشی! اما من همین جوری خوشگلم!

جاخورد. مداد به دست برگشت و منو که قیافه م خیلی هم معمولیه بر انداز کرد.پوزخند زد و گفت:

اعتماد به نفس! واقعا که اعتماد به سقفت بالاست.

خندیدم و گفتم: آره! شایدم دلیلش اینه که من اعتماد به نفسم بالا تر از توئه!

کارش تموم شده بود. کیفشو یله هل داد رو شونش و هیچی نگفت.


  • همت

نظرات  (۲)

حورا جان از این مطلبت خوشم اومد.مرسی گلم
ای برادر سیرت زیبا بیار، صورت زیبا نیاید به کار

ولی اعتماد به نفستم بالاست هان!!!



ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی